خواندن رمان بهترین سرگرمی برای دختران و بانوان است که می‌تواند بدون هیچ هزینه‌ای شما را شاد کند و تجاربی به شما انتقال دهد. در این میان رمان‌های عاشقانه بیشترین طرفدار را دارند. با مجله دخترانه صورتی‌ها همراه باشید تا رمان اتوبوس را از قلم زیبای هنرمند ایرانی فهیمه رحیمی را با هم بخوانیم.

دانلود رمان اتوبوس

رمان اتوبوس

خلاصه‌ای از رمان اتوبوس:

به همه چیز می‌توانم فکر کنم جز این‌که یتیم شده‌ایم. چگونه می‌توانم باور کنم که خوشبختی‌مان در اثر بی‌مبالاتی یک راننده خواب آلود اتوبوس تبدیل به مصیبت و بد بختی شده باشد؟ این اتفاقات فقط در ستون‌های حوادث روزنامه باور کردنی است و پذیرفتن این‌که ما نیز جزو آن دسته افراد مصیبت دیده قرار گرفته‌ایم برایم قابل پذیرش نیست. 

رمان اتوبوس

قسمتی از رمان اتوبوس:

آن روزها ، قلب‌های کوچک‌مان پذیرای محبت و دوستی بود و انس و الفت مان ناگسستنی. اما ای کاش در بزرگسالی هم محبت و انس خود را از یکدیگر دریغ نمی‌کردیم و در مقابل تقسیم غیر عادلانه بزرگترها ایستادگی می‌کردیم. تو باید با پدرت می‌رفتی، و من نمی‌دانم. چرا منصور باید از من و تو جدا می‌شد. و من باز نمی‌دانم چرا و به چه علت ما نمی‌توانستیم در کانون خود باقی بمانیم. پدرت پایش را که هنوز از رماتیسم درد داشت دراز کرده بود و به سخنان دایی کاظم گوش می‌کرد. من و تو گریه می‌کردیم و نمی‌خواستیم از هم جدا شویم. با تو گفتم که ما هر سه نفر به قدر کافی بزرگ هستیم که بتوانیم خودمان برای آینده و سرنوشتمان تصمیم بگیریم. گفتم که به دایی کاظم خواهم گفت حق ندارد تو را از من جدا کند. من  و تو تازه درس پرستاری را شروع کرده‌ایم و می‌خواهیم در آینده پرستار بشویم تو لبخند محزونی بر لب آوردی و گفتی – اما افسوس، همه چیز زیبا بود، …، تو بهتر از من می‌دانستی که تصمیم بزرگترها قابل تغییر نیست. منصور را دایی برگزید تا در مسافرت‌های تجاری شریک راهش باشد و من را عمو نصرالله برداشت تا با خود به شمال ببرد تا بتوانم در کنار او و خانواده‌اش درد یتیمی را تحمل کنم و تو همراه پدرت می‌رفتی. پولی که دایی کاظم برای ساختن آینده تو به پدرت داد اشک شادی به چشمان او آورد، اما اشک ما اشک شادی نبود. آن پول گسستن من و تو بود که مبادله شد. گریه ما گرچه جانسوز بود اما قلب آن‌ها را که از سنگ خارا بود نرم نکرد و ناله و فغان من و تو را نشنیدند. شب یلدای من و تو در آغاز تابستان فرا رسیده بود نفس کشیدن را مشکل می کرد.


https://suratiha.com