صورتیها: کمتر دختری را میتوان پیدا کرد که رمان عاشقانه نخوانده باشد و یا به خواندن اینگونه رمانها علاقه نداشته باشد. در این مطلب میخواهیم یکی رمان جدید به شما معرفی کنیم کهموضوعی عاشقانه دارد. نام این رمان حکم دل است. برای دانلود رمان حکم دل میتوانید به انتهای مطب مراجعه کنید.
دانلود رمان حکم دل
خلاصهای از رمان حکم دل:
داستان رمان روایتگر داستان زندگی دختری به نام باران است که همراه با پدرش زندگی میکند و یک زندگی معمولی دارد. دختر داستان حکم دل دختری بسیار ناز و زیبا است که این زیبایی باعث میشود همهی پسرها برای به دست آوردن باران تلاش کنند. پدر باران مردی قمارباز است و در این راه همه چیزش را از دست میدهد و کشته میشود. دختر تنهای قصه طی جریاناتی وارد خانهای میشود که دو برادر به نامهای شیانا و شنتیا میشود و اتفاقات جالبی میافتد…
مطلب پیشنهادی برای شما:
قسمت کوتاهی از رمان حکم دل:
صبح زود پاشدم اول یه دوش گرفتم سرحال اومدم تو یه ساک کوچیک وسایلم رو جمع کردم و چند دست لباس و وسیله گرفتم و بعد از تو کمد گشتم میون لباسها یه جین تنگ یخی برداشتم و مانتوی آبی خوشرنگ جلو باز و شال سفیدم هم سر کردم و صندل پام کردم و ساکم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین پلهها، اوم انگاری هنوز بیدار نشده بودن. بیخیال شونه بالا انداختم به من چه خودشون بیدار میشن رفتم آشپزخونه عشقم سمانه واسم صبحونه آماده کرده بود با لبخند نشستم پشت میز صبحونه و مشغول خوردن شدم که خیلی چسبید اونا کوفت بخورن من عمرا واسشون صبحونه آماده کنم والا فقط تو فکر این بود تو این مسافرت هرجوری شده من حال این سحر رو میگیرم حالا میبینیم….
بعد اینکه صبحونم رو خوردم نسترن هم واسه اونا صبحونه برد بعد صبحونه قرار بود بریم تنها خبر خوش این بود سیروس نمیاد اووف خداروشکر…
وایی با دیدن شنتیا حس میکردنم نفسم بند اومد آخه یه نفر یه بشر تا چه حد میتونه جیگر و قشنگ باشه تا چه حد خوشتیپ باشه جین تنگ سفیدی پوشیده بود با تیشرت آبی خوش رنگ و کالجهای مشکی و عینکش هم روی موهاش بود و موهاش خوشگل قهوهای روشنش هم فشن کرده بود سحر و آیسو که دیشب همینجا مونده بودن آماده بودن سحر که طبق معمول مثل پانداها که به درخت میچسبن به شیانا چسبیده بود اه چندشتر از این بشر اصلا آدم خلق نکرد نگاه به شنتیا هم نکردم تمام مدت اخمام توهن بود از رفتار دیشبش حرصم گرفته بود با آیسو خوب رفتار کرده بود داشتم میترکیدم از حرص رفتیم تو حیاط راننده ساک و چمدونها رو تو ماشین گذاشت شیانا قرار بود آئودیش رو بیاره و شنتیا هم بوگاتی آبی متالیکش رو آیسو بازم خودش رو انداخت تو ماشین شنتیا و سحرناز هم شیانا فقط من مونده بودم اون وسط با کدومشون برم وایی داشتم از حرص میترکیدم که شنتیا از دیشب تا حالا بدجوری به آیسو رو میده حتی نمیتونه بهش چیزی بگه الانم اصلا حرفی نمیزد شیانا نگام کرد و گفت: باران واسه چی وایستادی سوار شو ببینم
لینک دانلود رمان حکم دل:
امیدواریم با دانلود رمان حکم دل، مطالعه رمانی جذاب را تجربه کرده باشید.