خواندن رمان برای افراد بسیاری لذت‌بخش و هیجان‌انگیز است ولی معمولا این افراد دوست دارند رمان‌های متفاوت با موضوعات مختلف را تجربه کنند و از خواندن رمان‌های تکراری خسته می‌شوند. در این مطلب رمان متفاوت با ژانری اجتماعی با عنوان رمان بازتاب نوشته‌ی فاطمه ایمانی آماده کرده‌ایم که امیدواریم مورد پسند شما همراهان عزیز قرار گیرد. برای دانلود رمان بازتاب به انتهای مطلب مراجعه کنید.

دانلود رمان بازتاب

دانلود رمان بازتاب

خلاصه‌ای از رمان بازتاب:

من در شهری زندگی می‌کنم که یکی از آلوده‌ترین رودخانه‌های جهان از اون می‌گذره و در نهایت تاسف شاهرگ حیاتی این شهره رودخانه‌ای که طبیعت سبز اطرافش نمی‌تونه زلال نبودنش رو بپوشونه. من در کنار آدم‌هایی زندگی می‌کنم که درست مثل همون رودخونه زلال نیستن و شوخی قشنگیه اگه خودمو جزئی از اون‌ها ندونم. چرا که ما بازتاب هم هستیم و شاهرگ حیاتی حفظ این رابطه‌ی انسانی. درد آوره اگه بخوایم خودمون رو به آدم‌های خوب و بد تفکیک کنیم پس بیا واسه یه بارم شده از نگاه من به زندگیم خیره شو… پایان خوش

قسمت کوتاهی از رمان بازتاب:

روبالشی‌ها رو در آوردم و لابلای ملحفه‌های گلوله شده‌ی توی سبد چپوندم. جلوی تخت خم شدم و پنجره‌ی کشویی اتاق رو کمی باز کردم تا هوای دم گرفته و خفه‌ی اونجا عوض شه. زیر چشمی نگاهی به بابابزرگ انداختم و بی‌اختیار لبخند محوی رو لبم نشست. رادیوی کوچیکش رو گرفته بود نزدیک گوش‌های سنگینش و داشت ریز و بی‌صدا می‌خندید. این روزها همه‌ی دنیاش خلاصه شده بود تو اون رادیو و این اتاق دم گرفته و حضور گاه به گاه من که سال‌ها بود همخونه‌ی این پیرمرد بودم. خب اون اوایل اینجوری نبود. یعنی تا وقتی که اون دیابت لعنتی باعث قطع شدن پای چپش و رفتن سوی چشماش نشده بود همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت. من و اون تو این خونه خاطرات قشنگی داشتیم، روزای خوبی رو پشت سر گذاشته و از این با هم بودن راضی بودیم. یادمه وقتی عمه شکوفه ازدواج کرد و جمع سه نفره‌مون شد دو نفر, حس کردم خیلی تنهام اما بابابزرگ نذاشت این حس بد زیاد دووم پیدا کنه. اون همیشه بهونه‌ای واسه خوشحال کردنم داشت. نمی‌دونم چند تا بچه تو این دنیا همچین تجربه‌ای رو داشتن، این‌که تو خونه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ و زیر چتر حمایت اونا زندگی کنن و بزرگ شن. اما من از این نوع زندگی نه تنها گله‌ای ندارم که برعکس خشنودم. بابابزرگ نمی‌گم جای نداشته‌هامو برام پر کرد ولی خیلی از داشته‌های امروزمو مدیون محبت اونم. چیزی که هیچ وقت تو خونه‌ی سودابه مادرم بهش نمی‌رسیدم.

لینک دانلود رمان بازتاب:

دانلود با لینک مستقیم

ممنون که در این مطلب از مجله بانوان صورتی‌ها با ما همراه بودید. منتظر نظرات و پیشنهادات شما عزیزان هستیم.


لینک منبع:


https://suratiha.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%aa%d8%a7%d8%a8/