برخی افراد خواندن رمان را دوست دارند و زمانهای خالی خود را با رمان پر میکنند. اگر شما نیز اینگونه هستید ولی از خواندن رمان های عاشقانه با ژانری تکراری خسته شدهاید و دیگر زمان کمتری برای خواندن رمان اختصاص میدهید، در این مطلب از مجله بانوان صورتیها با ما همراه باشید تا با دانلود رمان باغ امیری یک رمان جذاب با ژانری اجتماعی بخوانید و از خواندن آن لذت ببرید. بهتر است پیش از دانلود رمان باغ امیری حلاصهای از آن را مطالعه کنید.
دانلود رمان باغ امیری
خلاصهای از رمان باغ امیری:
داستان رمان داستان زندگی پسری به نام سامان است که بعد از ۱۰ سال به ایران برگشته و تنها وارث ثروت عظیم پدرش از جمله باغ زیبای اجدادیشان است. اما تا چشم باز میکند خودش را در وسط ماجرایی عجیب میبیند….
قسمتی از رمان باغ امیری:
سرم را دوباره بسوی پنجره برگردانده و ترجیح دادم سکوت کنم. ماشین هر لحظه به خیابانهای آشنا و آشناتر میرسید و من هر لحظه غمگین و غمگینتر میشدم. هرگز آن همه به رسیدن بیمیل نبودم. بالاخره با صدای بوق ماشین نیما درهای باغ باز شدند و باغبان پیر و مهربان پدرم از همان جا ورودم را به من خوش آمد گفت. بغض در گلویم سنگ شده بود ولی دلم نمیخواست در حضور دیگران گریه کنم. اتومبیل به آرامی فاصله درب تا ساختمان را که بوسیله جادهای باریک از میان درختان میگذشت پیمود. در لحظه توقف ماشین، مادرم و سایرین را دیدم که در ایوان منتظرم هستند. نیما کمربندش را باز کرد و بیهیچ حرفی به من خیره شد. معنایش این بود که باید حقیقت را میپذیرفتم بنابراین به هر زحمتی که بود پیاده شدم. کتم را دوباره تنم کردم و در میان سیل نگاههایی که به من خیره شده بود از پلههای عریض جلوی ساختمان بالا رفتم. اولین کسی که به استقبالم آمد مادرم بود. اصلا قرار نبود گریه کنم اما وقتی پیشانیام را بوسید و جای خالی پدر را به من تسلیت گفت اشکم سرازیر شد. دستش را محکم لای انگشتانم گرفتم و به لبم دوختم. هرگز گمان نمیکردم روزی مرد خانهی او شوم اما در این سالها با مرگ برادر و سپس پدرم چارهای جز این نبود…
در این لحظه گرمی دستی را روی شانهام حس کردم. چهره دایی بهرام با آن
سر کم مو و شکم برآمده به اندازهی کافی مهربان بود که برای خزیدن در اغوشش
قانعم کند. شنیدم که زیر گوشم
گفت: به خونهات خوش اومدی!
لینک دانلود رمان باغ امیری:
لینک منبع: