در ادامه سری مطالب داستان کوتاه آموزنده در این مطلب داستان کوتاه پوستین کهنه در دربار را برای شما آماده کردهایم. این داستان بسیار آموزنده و جالب است و حتما شما نیز از خواندن آن لذت خواهید برد. همراه ما باشید.
داستان کوتاه پوستین کهنه در دربار
صورتیها: هر انسانی که پا به دنیای هستی میگذارد بعد از گذشت چندین سال تجاربی را برای خود کسب میکند که این تجارب اندوختههای این انسان است و بیشتر از هر مقام و منزلتی به این تجارب کوچک و بزرگ خود افتخار میکند و دوست دارد تجارب خود را به نسل آینده انتقال دهد تا نسل آینده تجارب تلخ او را برای بار دوم تجربه نکنند. داستانهای کوتاه آموزنده نیز این تجارب تلخ و شیرین را به همراه خود دارند و به افراد زیادی این تجارب را انتقال میدهند. اگر دوست دارید از تجارب دیگران در زندگی خود استفاده کنید به شما توصیه میکنیم داستان کوتاههای آموزنده بخوانید.
داستان کوتاه پوستین کهنه در دربار
ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت.
او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچکس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند.
سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده میشدند.
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجا است؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.
سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشتهاش را همیشه به یاد بیاورد.
داستان کوتاه پوستین کهنه دربار به آخر رسید. امیدواریم ما نیز وقتی به مقام والایی رسیدیم گذشتهی خود را هیچگاه فراموش نکنیم.
لینک منبع: