داستانهای کوتاه موضوعات مختلفی از جمله آموزنده، طنز و .. دارند که هر شخصی متناسب با سلیقه خود یکی از این داستانهای کوتاه را انتخاب کرده و میخواند. خواندن داستان کوتاه موقع خواب برای کودکان میتواند برای آنان هم مفید باشد و هم درس بزرگی از زندگی به آنها بیاموزد به شرطی که این داستان کوتاه آموزنده باشد. در این مطلب از مجله زنانه و دخترانه صورتیها برای شما کاربران عزیز داستان کوتاه رحمت خدا که یک داستان آموزنده است آماده کردهایم.
داستان کوتاه رحمت خدا
داستان کوتاه رحمت خدا
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی میگذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم میکرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباساش ریخت و پیرمرد گوشههای آن را به هم گره زد و در…
همان حالی که به خانه برمیگشت با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد: ای گشاینده گرههای ناگشوده عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه میکرد و میرفت، یک باره یک گره از گرههای دامنش گشوده شد و گندمها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز / که این گره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود / این گره بگشوندنت دیگر چه بود. پیر مرد نشست تا گندمهای به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانههای گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)
داستان کوتاه رحمت خدا به پایان رسید امیدواریم از خواندن این داستان کوتاه درس بزرگی از داستان زندگی پیر مرد گرفته باشید.
لینک منبع: