با خواندن داستان کوتاه رنگ تازهای به زندگی خود ببخشید و پنجرهای تازه و جدید در زندگی خود باز کنید. از خواندن داستانهای کوتاه بسیار هم تجارب خوبی بدست بیاورید و هم برای خود سرگرمی ایجاد کنید و اطلاعات خود را بالا ببرید. در این مطب از مجلهزنانه دخترانه صورتیها برای شما کاربران عزیز داستان کوتاه ردپا که داستان کوتاهی بسیار آموزنده است را آماده کردهایم که امیدواریم از خواندن داستان کوتاه ردپا لذت ببرید. با ما همراه باشید.
داستان کوتاه ردپا
داستان کوتاه ردپا
یک شب مردی خواب عجیبی دید. او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی آسمان صحنههایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه آن صحنهها دو ردیف ردپا روی شنها دیده میشد که یکی از آنها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود.
هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش آمد، دید که… بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود. او متوجه شد که اتفاقا در این صحنه، سختترین دوره زندگی خود را از سر گذرانده است.
این موضوع، او را ناراحت کرد و به خدا گفت: خدایا تو به من گفتی که در تمام طول این راه را با من خواهی بود، ولی حالا متوجه شدم که در سختترین دوره زندگیم فقط یک جفت رد پا دیده میشود. سر در نمیآورم که چه طور در لحظهای که به تو احتیاج داشتم تنهایم گذاشتی.
خداوند جواب داد، من تو را دوست دارم و هرگز ترکت نخواهم کرد. دوره امتحان و رنج، یعنی همان دورهای که فقط یک جفت رد پا را میبینی زمانی است که من تو را در آغوش گرفته بودم.
داستان کوتاه ردپا به پایان رسید امیدواریم این داستان کوتاه مورد پسند شما عزیزان قرار گیرد و درس خوبی از زندگی به شما بیاموزد. ممنون از همراهی و حمایت شما عزیزان
لینک منبع: