افراد زیادی هستند که با وجود علاقه نداشتن به مطالعه و کتابخوانی باز هم به سراغ داستانهای کوتاه میروند و جدیدترین داستانها را مطالعه میکنند. داستانهای کوتاه جذابیت خاص خودش را دارد سعی میکند در کوتاهترین متن و زمان ممکن مفهوم خود را برساند. داستان کوتاه نهمین در بهشت را در ادامه این مطلب مطالعه کنید. خواندن این داستان خالی از لطف نیست و مطمئنن از مطالعه آن پشیمان نخواهید شد.
داستان کوتاه نهمین در بهشت
شاعر و فرشتهای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت. و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت: دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هر دویتان دشـوار میشود. زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشتهای کـه مـزه عـشق را بچشد، آسمـان برایش تنـگ.
فرشته دست شاعر را گرفـت تا راههای آسمان را نشانش بدهـد و…
شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچـه پس کوچـههای زمیـن را به او معرفی کند. شـب کـه هر دو به خانه برگشتند، روی بالهای فرشته قدری خاک بود و روی شانههای شاعر چند تا پر….
فرشته پیش شاعر آمد و گفت: میخواهم عاشق شوم. شاعر گفت: نه تو فرشتهای و عشق کار تو نیست. فرشته اصرار کرد و اصرار کرد.
شاعر گفت: اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت میکنند. آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کردهای؟ اما فرشته باز هم پافشاری کرد. آن قـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را به او داد. فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد. اما پرهایش ریخت و پشیمان شد.
آن گاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش. من به خودم ظلم کردهام. عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون میکنی؟ _ پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی! پس تو هـم نمیدانی تنها آن که عصیـان میکند و عاشق میشود، میتواند به بهشت وارد شود!
و آن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد. فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط! فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت اما او باور نکرد. آدمها هیچ کدام این قصه را باور نمیکنند. تنها آن فرشته است که میداند بهشت واقعی کجاست!
صورتیها: داستان کوتاه نهمین در بهشت را نیز خوانده و لذت بردید. لطفا نظرات خودتان را درباره این داستان کوتاه برای ما بیان کنید.
لینک منبع: