صورتیها: رمان بالاخره پیدات کردم را در این مطلب برای شما آماده کردهایم. پیشنهاد میکنیم قبل از دانلود رمان بالاخره پیدات کردم قمست کوتاهی آن و خلاصه رمان را مطالعه کنید تا هم با قلم نویسنده آشنا شوید و هم با داستان رمان.
دانلود رمان بالاخره پیدات کردم
خلاصهای از رمان بالاخره پیدات کردم:
داستان رمان بالاخره پیدات کردم داستان زندگی چهار دوست است که از دانشگاه قبول شدن و از این موضوع بسیار خوشحال هستند اما فکر اینکه چه چیزایی رو قراره تجربه کنن خبر ندارن… توی داخل یک آشنای قدیمی رو پیدا میکنن و صد البته با یه سری پسر آشنا میشن اما یکی از دخترها کاری میکنه که ورق برمیگرده…
قسمت کوتاهی از رمان بالاخره پیدات کردم:
با یادآوری اینکه آرمین همیشه برام آشنا بوده دهنم قفل شد! آرمین قیافش به شدت تو هم بود و حتی سرشم بلند نمیکرد.. عکسی که از دست شروین افتاده بود و برداشت و یه نگاه به من و یه نگاه به عکس کرد… خدای من! چشماش! چشمای شکلاتیش سرخ بودن و پر از آب! انگار گریه کرده بود! ناخودآگاه ایستادم که هم زمان شد با برخورد آلبوم روی زمین… جوری بهش خیره شده بودم که انگار اولین باره میبینمش.. یعنی من تمام مدت باهاش بودم و نمیدونستم؟! منی که به خاطر حسی که از بچگی بهش داشتم نمیخواستم قبول کنم ممکنه عاشق کسه دیگهای شم؟!… قطرهی اشکی که از چشماش اومد همزمان شد با قطرهی اشک من! حتی قدرت اینو نداشتم که اشک صورتمو پاک کنم! اصالا من کی اشک ریختم!؟ خدای من… همه جا سکوت بود! شایدم من اینطور فک میکردم… فقط فهمیدم که آرمین با قدمای سنگین بهم نزدیک شد… نمیتونستم ازش چشم بردارم، حتی فک نمیکردم دوباره ببینمش.. یعنی تمام حسی که از بچگی باهام بوده و حالا باهام بزرگ شده رو به آرمین روبهروم داشتم و دارم!؟ حسایی که میخواستم به خاطر آرمین بچگیم کتمان کنم همشون برا یه نفر بودن؟! مردمک چشماش میلرزید وقتی به چشمام نگاه میکرد… هیچوقت دلم نمیخواست آرمینی که ازم حمایت میکرد و با این چشما ببینم… اون همیشه در نظرم محکم و قوی بود، کسی که از بچگی برام نقش یه قهرمان و داشت… تمام لحظههای بچگیمون جلوی چشمام جون گرفتن…