رمان عشق و جدایی را میتوانید در این مطلب از بخش رمان عاشقانه مجله صورتیها مشاهده خواهید کرد. ابتدا فسمتی از این رمان را مطالعه کرده و سپس میتوانید اقدام به دانلود رمان عشق و جدایی کنید. برای دانلود رمان عشق و جدایی میتوانید به انتهای مطلب مراجعه کنید.
دانلود رمان عشق و جدایی
دختران و بانوان ایران زمین همیشه دوست دارند زندگی عاشقانهای را تجربه کنند و در کنار عشق و دوست داشتن، زندگی بسیار خوبی نیز داشته باشند ولی متاسفانه افراد کمی به این خواستهی خود دست مییابند و عاشقانه زندگی میکنند. اگر شما نیز دوست دارید این زندگی را تجربه کنید، با خواندن رمانهای عاشقانه زندگی عاشقانهی خیالی برای خود بسازید تا بتوانید به عشق واقعی در زندگی دست یابید.
خلاصهای از رمان عشق و جدایی:
بعد از گذشت ۱۵ سال، ۱۵ سال پر از تلخی و غم و غصه، ۱۵ سال پر از عشق و خیانت و جدایی، بعد از ۱۵ سال دختر قصهی ما میخواهد دور کند روزهای رفته و سوختهی زندگیش را، میخواد از غصههایش بنویسد، از غم بیمادری بگوید، از غم دوری پدر بگوید، از دوری پسر عموی عزیزش بگوید که جز او کسی را نداشت، او میخواهد از غم تنهایی دخترانهاش بگوید و از غم عشق و خیانتش..
قسمتی از رمان عشق و جدایی:
مقابل پنجره اتاقم ایستادم و به مشهدی ماشالله که با عشق به گلها آب میده نگاه میکنم… بوی نم خاک آدم رو مست میکنه… چشم میبندم تا با تمام وجود این بوی بهشتی رو به ریههام بفرستم… اما نفس تو سینم حبس میشه… باز چهره زیبا و دلفریبش میاد جلوی چشمهام…. با جون گرفتن چهرش تو ذهنم درد بدی رو تو قلبم احساس میکنم…. چشمهام رو سریع باز میکنم….. نفسهام با یادش به شماره افتاده… چرا نمیتونم فراموشش کنم!؟… من باید این آدم پست و خیانتکار رو فراموش کنم… هنوز به گلها و درختهای باغ خیرهام… صدای باز شدن در من رو از افکارم بیرون میکشه حتما دوباره زینت برام غذا اورده…. حال خوردن ندارم با بیحالی میگم
-ببر زینت جون…. گرسنه نیستم
با تمام شدن حرفم منتظرم بره اما صدای نمیاد…. حتما میخواد دوباره التماس کنه…. من از دست این زن کلافه شدم باید بهش بفهمونم که سر به سرم نزاره…. در حین حرف زدن به سمت در برگشتم
– ببین زین….. اما با دیدن آدم روبه روم حرف از یادم رفت…. باور کردنی نبود… قلبم انگار استپ کرده بود…. زبونم برای گفتن حرفی یاریم نمیکرد… قدرت و توان از پاهام رفت… خم شدن زانوهام رو احساس میکردم… چیزی به سقوطم نمونده بود…. اما نگاهم هنوز به اون بود… اون هم مبهوت بود و من رو نگاه میکرد… انگار وقتی سقوطم رو دید به خودش اومد و با گامهای بلندش خودش رو به من رسوند… در مقابلم ایستاد و با دستهای قدرتمندش بازوهام رو گرفت تا مانع افتادنم بشه…. لبخند تلخی به لبهام اومد… پس خواب نبود اون واقعا برگشته حامیه من بعد از ۱۵ سال برگشته… آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا…. ناخودآگاه اشکهام روی صورتم جاری شدن…
لینک دانلود رمان عشق و جدایی:
لینک دانلود: